احساس او

𝐏𝟑𝟐

رفتم و کارمو شروع کردم...............
پرش زمانی=1ساعت بعد
ساعت 10 شب بود آماده شدم تا برم خونه...رییس رفته بود خونشون منم رقتم چراغارو خاموش کردم و در مغازرو کلید کردم و رفتم طرف خونه
فکرم پیش بابام بود
باید بیشر ب عمه مینا توضیح میدادم یاخدش داسانو میدونست؟ (اینکه چجوری از بابام مراقبت کنه)
بهرحال بابام فلجه و نه تنها نمی تونه بره دستشویی بلکه حتی نمیتونه حس کنه ک دستشویی داره و شاید این عممو اذیت کنه
البته بابام خودش میتونه حرف بزنه..... بیخیال
اگه مشکلی بود عمه بم زنگ میزد. بلخره رسیدم خونه و زنگ زدم و در باز شد و رفتم داخل.
عمه در حالیکه با یه دستمال داشت دستشو خشک میکرد اومد جلو پیشم و گفت:سلام خوشگلم
من:سلام عمه جون. خوبی؟ ببخشید با بابام تنهات گذاشتم چاره دیگه اینداشتم
عمه:اشکال نداره قشنگم ولی چرا کارت انقدر طول کشید؟
من:ببخشید دنبال کار بودم
عمه:کار؟ شما که پول لازم نیستید انقدری دارید که دیگه لازم نباشه دنبال کار بگردید.
من:نامادریم کلا پولمو زده برده
عمه:عجب عوضیه... ولی اشکال نداره خسته شدی برو لباسا تو عوض کن استراحت کن خسته شدی
لباسامو عوض کردم و رفتم پیش بابام
من:سلام بابا
بابا:سلام گلم کجا بودی چهار ساعته؟
من:ببخشید دیگه
رفتم پیش بابا و کاراشو انجام دادم و ویلچرشو تمیز کردم
بعدم رفتم ولو شدم رو کاناپه
دختر عمم بوا اومد و پیشم نشست
بوا:سلام ا.ت چقد دلم برات تنگ شده بود
من:سلام بوا جون منم همین طور
بوا:ا.ت میشه مفصل تر داستان اینکه چرا اومدی اینجارو برام بگی؟
من:ببخشید مزاحمتونم؟اگه مشکلی دارین من زود میرم
بوا:نه نه منظورم این نبود میگم چ اتفاقی افتاده
من:نامادریم میگه باید باپسرش ازدواج کنم
بوا:پسرش که پسر بدی نیست
من:نامادری فقط ارث میخواد
بوا:عههه مامانم میگفت عوضیه ولی فک نمیکردم دیگه انقد عوضی باشه.... نکنه فلج شدن باباتم کار اونه؟
یهو آتیشی شدم... راست میگه نکنه کار اون باشه؟ چون وقتی بابام فلج شد اون تقریبا هیچ ری اکشنی نداشت و خیلی نسبت ب این قضیه ریلکس بود انگار ک کار خودشه....

ادامه دارد....